۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۰۶

برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او
مست شد عالم و مهرست همان شیشه او

بیستون خانه زنبور شود از فرهاد
کند اگر از دل شیرین نشود تیشه او

از فلک چشم مدارید درستی زنهار
که فتاده است ز طاق دل ما شیشه او

هر که را فکر سر زلف تو بر هم پیچید
شد پریخانه چین خلوت اندیشه او

رخنه در بیضه فولاد کند چون جوهر
دانه ء خال تو کز دام بود ریشه او

دل هر کس هدف ناوک بیداد تو شد
برق بیرون نتواند رود از بیشه او

مرو از راه به دلجویی خالش صائب
که جگرخواری عشاق بود پیشه او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.