۱۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۰۷

کشت بی خوشه خجالت کشد از روی درو
مفکن ای تیغ اجل بر من بیدل پرتو

گردش چرخ بدو نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو

با لب خشک سکندر ز سیاهی برگشت
یک دم آب به قسمت نفزاید تک و دو

در شکستن حذر از شیشه فزون باید کرد
لشکری را که شکسته است به دنبال مرو

عشق از حال پریشان شدگان غافل نیست
همه جا دیده خورشید بود با پرتو

برق از تندی خود زود فنا می گردد
نیست ممکن که نبازد سر خود تیز جلو

سبحه از دست بینداز که بر دل بارست
میفروش آنچه ز مستان نستاند به گرو

چه بود دولت دنیا که به آن فخر کنند؟
گشت در غار ازین شرم نهان کیخسرو

تازه عاشق نتواند که نگرید صائب
بیشتر آب تراوش کند از کوزه نو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.