۱۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۲۲

زبان چو پسته شود سبز در دهن بی تو
گره چو نقطه شود رشته سخن بی تو

نفس گسسته چو تیری که از کمان بجهد
برون ز خانه دود شمع انجمن بی تو

صدف ز دوری گوهر، چمن ز رفتن گل
چنان به خاک برابر نشد که من بی تو

بیا و صلح ده این همدمان دیرین را
که همچو روغن و آبند جان و تن بی تو

تو تا برون شده ای از چمن، ز لاله و گل
هزار کاسه خون می خورد چمن بی تو

دگر چه طرف ز ایام می توان بستن؟
که صبح عید کند جلوه کفن بی تو

شود ز شیشه خالی خمار می افزون
غبار دیده فزاید ز پیرهن بی تو

کجا رسد به تو پیغام ناتوانی من؟
که تا رسیدن لب، خون شود سخن بی تو

تو رفته ای به غریبی و از پریشانی
شده است شام غریبان مرا وطن بی تو

تبسم تو بود باغ دلگشای چمن
چو غنچه سر به گریبان کشد چمن بی تو

به روی گرم تو ای نوبهار حسن قسم
که شد فسرده دل صائب از سخن بی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.