۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۲۵

مشو چو موج شلاین به هر کنار و برو
کمند طول امل را فراهم آر و برو

جهان تیره نه جای سپیدکاران است
سبک ز دل نفسی چون سحر برآر و برو

بریز برگ تعلق ز خود مسیحاوار
سر سپهر به زیر قدم درآر و برو

قمار عشق ندارد ندامت از دنبال
بباز هر دو جهان را درین قمار و برو

نثار توست همه گنج های روی زمین
مشو مقید سیم و زر نثار و برو

مکن چو شمع به یک خانه عمر خود را صرف
چو آفتاب به هر جا سری بدار و برو

جهان شکار و تو چون برق بر جناح سفر
بگیر ران کبابی ازین شکار و برو

چو پیش روی تو آید هر آنچه می کاری
مکن نگاه به دنبال خود، بکار و برو

چو رفتن از سر کوی وجود ناچارست
چو شمع، ماتم خود پیشتر بدار و برو

ز انتظار مکش طایران قدسی را
سری ز بیضه درین آشیان برآ و برو

به یک رفیق موافق بساز در عالم
منافقان جهان را به هم گذار و برو

ز لاله زار جهان نیست حاصلی جز داغ
مبند دل به تماشای لاله زار و برو

نسیم مصر طلبکار پاک چشمان است
سفید ساز نظر را ز انتظار و برو

مشو مقید ویرانه جهان چون سیل
سبک دو پای تعلق (ز) گل برآر و برو

ز فیض بی ثمری سرو فارغ از سنگ است
به برگ سبز قناعت کن از (بهار) و برو

زمین پاک درین روزگار اکسیرست
مریز دانه خود را به شوره زار و برو

به قدر سعی، صفا یافتند راهروان
به هر دو گام درین راه سر مخار و برو

هزار زخم نمایان اگر خوری بر دل
به روی دشمن خونخوار خود میار و برو

مباد دولت بیدار را به خواب دهی
نمک به چشم گرانخواب خود فشار و برو

چو می برند بخواهی نخواهی از دستت
ببوس نقد دل و بر زمین گذار و برو

حریف راهزنان عدم نمی گردی
به زلف او دل و دین و خرد سپار و برو

میانجی می و مینا نه کار سنگ بود
دل مرا و غمش را به هم گذار و برو

جهان کرایه دیدن نمی کند صائب
چو غنچه سر ز گریبان برون میار و برو

جواب آن غزل است این که گفت عارف روم
به هر زمین که رسی دانه ای بکار و برو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.