۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۶۴

تا مه روی تو پرتو بر جهان انداخته
پیش هر ویرانه گنج شایگان انداخته

پنجه زورآوران فکر را اندیشه ات
بر زمین عجز چون برگ خزان انداخته

گوهر شهوار را در عهد شکرخند تو
از دهن بیرون صدف چون استخوان انداخته

خط ریحانت که نی در ناخن یاقوت کرد
منشیان را چون قلم شق در بنان انداخته

چون کف خونین به خاک راه خون لعل را
از دهن در دور یاقوت تو کان انداخته

صبح خیزان قیامت را نگاه گرم تو
در غلط از فتنه آخر زمان انداخته

اشتیاق حلقه گوش تو در صلب صدف
در گهرها پیچ و تاب ریسمان انداخته

کودک این بوم و بر را حاجت تعلیم نیست
تا الف گفته است، ناوک بر نشان انداخته

از دل صحرایی خود چشم تا پوشیده ام
خویشتن را در فضای لامکان انداخته

من کیم صائب که خلاق سخن در این مقام
کلک معنی آفرین را از بنان انداخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.