۱۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۷۸

بر دل ارباب حاجت دست خود بی زر منه
آستین خشک را بر دیده های تر منه

دولت ده روزه دنیا بود نقشی بر آب
دل به نقش موج در دریای بی لنگر منه

چشم بر راه تو دارد از نگین دان تاج زر
دل به زندان صدف زنهار چون گوهر منه

بستر آرام رهرو دامن منزل بود
تا نگیری دامن منزل به بالین سر منه

جز در دل نیست امید گشاد از هیچ در
تا در دل می توان زد دست بر هر در منه

تا در آتش می توان بودن، مکن یاد بهشت
هست تا خون جگر، لب بر لب کوثر منه

نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاقلان
بر زمین پیش خسیسان چهره چون زر منه

تا نسازی قطره خود را درین دریا گهر
دست خود را چون صدف بر روی یکدیگر منه

می به روی تازه رویان نشأه دیگر دهد
در بهاران صائب از کف شیشه و ساغر منه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.