۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۴۲

ای غافلی که در پی دینار می روی
آخر ز سکه در دهن مار می روی

حسن مجاز را به حقیقت گزیده ای
غافل مشو که روی به دیوار می روی

از غفلت تو پیر مغان در کشاکش است
می در پیاله داری و هشیار می روی

خاری است خار غصه که در پا نمی خلد
تا پا برهنه بر سر این خار می روی

از آفتاب دیده بد نور می برد
ای ماه خانگی چه به بازار می روی؟

در قلزمی که کام نهنگ است هر صدف
غواص نیستی و نگونسار می روی

چشمت به نور شمسه ایوان عقل نیست
از ره به رزق طره دستار می روی

آب حیات آتش افسرده، دامن است
چندین ز حرف سرد چه از کار می روی؟

در آستان خانه خود خاک می شوی
از خود برون چنین که گرانبار می روی

صائب چه نشائه بود که چون چشم دلبران
مست آمدی به عالم و بیمار می روی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.