۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شماره ۴۰

دمی نه کار زوی مرگ بر زبانم نیست
چرا که طاقت بیداد آسمانم نیست

بزیر تیغ تو من پر زدن هوس دارم
هوای بال فشانی ببوستانم نیست

خوشم که نیست مراروزن از قفس سوی باغ
که تاب دیدن گلچین و باغبانم نیست

میان آتش و آبم ز دیده و دل خویش
شبی که جای بر آن خاک آستانم نیست

بگوشهٔ قفسش خوگرفتهام چندان
که گر رهاکندم ذوق آشیانم نیست

دلت چو واقف اسرار و نکته دان باشد
چه غم بساحت قرب تو گر بیانم نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۳۹
گوهر بعدی:غزل شماره ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.