هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از درد فراق و دوری معشوق مینالد و از بیخبری و بیتوجهی او شکایت میکند. او آرزو میکند که معشوق با لطف و مهربانی به او نگاه کند و با سخنان شیرینش، تلخیهای دوری را التیام بخشد. شاعر از معشوق میخواهد که به یاد او باشد و به وضعیت اسفبارش ترحم کند. در پایان، شاعر آرزوی دیدار معشوق را در خلوتگاه اسرار دارد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و اصطلاحات ادبی ممکن است برای سنین پایین دشوار باشد.
غزل شماره ۱۷۲
ز اِشتیاق تو مُردم نه پیکی و نه پیامی
ز هجر جان به لب آمد نه قاصدی نه سلامی
چه باشد ار بنمائی ز نامه نافه گشائی
ز زلف غالیه ساخوش نمیکنی چومشامی
چه می شود اگر از عین لطف و بنده نوازی
فتد نظر به عنایت ز خواجهٔ به غلامی
نشد نصیب نه سیب زنخ نه شربت لعلت
به شکّرین سخنی کن علاج تلخی کامی
بپاسبان حرم از ره ثواب بگوئید
که تا بکی بنشیند کبوتری لب بامی
بیاد خسته دلی ده بباد نفخهٔ زلفی
ز سر گرانی زلف ار به کلبه ای نخرامی
خدای را سوی صیاد عرض حال بدارید
که چند مرغ اسیری بود به گوشهٔ دامی
چه خوش بود که ببینم شبی به خلوت اسرار
نشسته دلبر مهر و نهاده شیشه و جامی
ز هجر جان به لب آمد نه قاصدی نه سلامی
چه باشد ار بنمائی ز نامه نافه گشائی
ز زلف غالیه ساخوش نمیکنی چومشامی
چه می شود اگر از عین لطف و بنده نوازی
فتد نظر به عنایت ز خواجهٔ به غلامی
نشد نصیب نه سیب زنخ نه شربت لعلت
به شکّرین سخنی کن علاج تلخی کامی
بپاسبان حرم از ره ثواب بگوئید
که تا بکی بنشیند کبوتری لب بامی
بیاد خسته دلی ده بباد نفخهٔ زلفی
ز سر گرانی زلف ار به کلبه ای نخرامی
خدای را سوی صیاد عرض حال بدارید
که چند مرغ اسیری بود به گوشهٔ دامی
چه خوش بود که ببینم شبی به خلوت اسرار
نشسته دلبر مهر و نهاده شیشه و جامی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شماره ۱۷۱
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.