هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلدادگی خود به سلمی می‌گوید و بیان می‌کند که حاضر است در راه او جانش را فدا کند. او از ناصحان می‌خواهد که او را ملامت نکنند، چرا که به ملامت‌ها توجهی ندارد. شاعر از درد عشق می‌نالد و می‌گوید که تیرهای جور سلمی بر دلش نشسته است. او در پایان از سلمی می‌خواهد که اسرار را فاش نکند و نگران حشر او نباشد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه‌ای است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و مفاهیم به‌کاررفته در شعر نیاز به درک ادبی بالاتری دارند.

غزل شماره ۱۷۳

اَلا مَن مُبَلِغٌ سَلُمی سَلامی
که در راهش دهم جان گرامی

نسیم صبح و بانگ مرغ برخاست
نَسیمی هاتَ لی کَأسُ المُدامی

مکن ناصح مرا دیگر ملامت
فَاِنّی لا اُبالِی بِاَلملامی

مغنّی ساز کن صوت و صدائی
لَیُجلُوا مِن صَد اَقلبی الظَّلامی

مرا با درد خود بگذار همدم
لَقد اَعیی اَطِبائی سَقامِی

ز بس تیر آمده بر دل ز جورت
سِهام قَد عَلَت فوقَ السِّهامی

بکُش اسرار را وز حشر مندیش
فَما قَتلّی عَلَیکُم بِالحَرامی
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۷۲
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.