۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵

ای کرده بعشق تو دل پرورش جانها
گردون چو رخت ماهی نادیده بدورانها

آنرا که چو تو سروی در خانه بود دایم
از بی خبری باشد رفتن سوی بستانها

آنرا که گل رویش زردی ز غمت گیرد
خاک قدمش باشد سرسبزی ریحانها

زانگشت خیال تو چون نقش پذیرفتم
از دست دلم یک یک چون رنگ برفت آنها

از رنگ تو و بویت در گل اثری دیدست
بلبل که نمی آید بیرون ز گلستانها

بهر من دل خسته ای ترک کمان ابرو
تیر مژه را کردی سر تیز چو پیکانها

ای زلف تو چون چوگان بیم است که از دستت
چون کوی بسر گردم گرد همه میدانها

گفتم بوفا با تو عهدی بکنم لیکن
از سخت دلی سستی اندر همه پیمانها

از آرزوی رویت بود آنکه ز بهر گل
وقتی طرف خاطر می رفت ببستانها

تو در حرم دلها ساکن شده ای وآنگه
سیف از هوس کعبه پیموده بیابانها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.