هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، زیبایی و جمال معشوق را توصیف میکند و تأثیر عمیق عشق را بر جان عاشق بیان میدارد. شاعر از استعارههای مختلف مانند کمان ابرو، گل و لاله، و عقاب عشق استفاده کرده تا احساسات خود را به تصویر بکشد. همچنین، شعر به قدرت و جلال معشوق اشاره دارد که باعث سکوت و حیرت شاعر میشود.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و زبان ادبی بالا نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
شمارهٔ ۴۵
چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت
هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت
سمن بران همه چوگان خویش بشکستند
کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت
از آن میانه گل و لاله را برآمد نام
چو بحر حسن تو خاشاک بر کران انداخت
کمان ابروی خود بین که ترک غمزه تو
خطا نکرد خدنگی کزآن کمان انداخت
ترا بدیدم و صبر و قرار رفت از من
مگس چو دید عسل خویشتن در آن انداخت
عقاب عشق توام صید کرد و در اول
چو گوشت خورد و بآخر چو استخوان انداخت
چو تو ز نور سپر پیش روی داشته ای
کجا بسوی تو تیر نظر توان انداخت
مرا یقین شده بود آنکه من بتو برسم
کرشمهای توام باز در گمان انداخت
بجهد بنده بوصلت رسد اگر بتوان
ببیل خاک زمین را بر آسمان انداخت
بشعر وصف جمال تو خواستم کردن
ولی جلال توام عقده بر زبان انداخت
چو خواستم که کنم نسبتش بلعل و عقیق
لب تو ناطقه را سنگ در دهان انداخت
کسی که در ره عشق آمد او دو عالم را
چو میخ کفش برفتن یکان یکان انداخت
بآب شعر رهی غسل دل کند درویش
که آتش طلبش در میان جان انداخت
ترا چو دید بسی گفت سیف فرغانی
«چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت »
هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت
سمن بران همه چوگان خویش بشکستند
کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت
از آن میانه گل و لاله را برآمد نام
چو بحر حسن تو خاشاک بر کران انداخت
کمان ابروی خود بین که ترک غمزه تو
خطا نکرد خدنگی کزآن کمان انداخت
ترا بدیدم و صبر و قرار رفت از من
مگس چو دید عسل خویشتن در آن انداخت
عقاب عشق توام صید کرد و در اول
چو گوشت خورد و بآخر چو استخوان انداخت
چو تو ز نور سپر پیش روی داشته ای
کجا بسوی تو تیر نظر توان انداخت
مرا یقین شده بود آنکه من بتو برسم
کرشمهای توام باز در گمان انداخت
بجهد بنده بوصلت رسد اگر بتوان
ببیل خاک زمین را بر آسمان انداخت
بشعر وصف جمال تو خواستم کردن
ولی جلال توام عقده بر زبان انداخت
چو خواستم که کنم نسبتش بلعل و عقیق
لب تو ناطقه را سنگ در دهان انداخت
کسی که در ره عشق آمد او دو عالم را
چو میخ کفش برفتن یکان یکان انداخت
بآب شعر رهی غسل دل کند درویش
که آتش طلبش در میان جان انداخت
ترا چو دید بسی گفت سیف فرغانی
«چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت »
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.