۲۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴

ای چو انجم جیش حسنت بی عدد
ماه از روی تو می خواهد مدد

محرم قرب ترا میقات وصل
مجرم بعد ترا شمشیر حد

وی الف قدی که بی وصل توم
حرف با تشدید هجران یافت مد

در حساب حسن تو بی کار شد
راست چون دست اشل انگشت عد

رفتی و اندوه تو در دل بماند
همچونم در خاک و گرد اندر نمد

صبر در دل زآتش هجران تو
جا نمی گیرد چو آب اندر سبد

منکر هجرت عذابی می کند
مرده دل را که هست از تن لحد

سنگ دل از گازر اندوه تو
می خورد چون جامه چرکین لگد

آفتابا در فراقت هر نفس
صبح شوق از شرق جانم می دمد

بی مه رویت که شب روزست ازو
آفتاب از سایه ما می رمد

سیف فرغانی بعشقت نادرست
زین دل خود رای و عقل بی خرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.