۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۶

دل تندرست گشت چو بیمار عشق شد
وز خود برست هر که گرفتار عشق شد

خسته دلان غم زپی دردهای خویش
درمان ازو خوهند که بیمار عشق شد

درخواب غفلتند همه خلق وآن فقیر
در گور هم نخفت که بیدار عشق شد

با قیمتی که انسان دارد بنیم جو
خود را فروخت هرکه خریدار عشق شد

چون شوق دوست سلسله در گردنش فگند
حلاج گفت اناالحق و بر دار عشق شد

سرمایه یی که مردم ازآن زر کنند سود
درپا فگن که دست تو بی کار عشق شد

چیزی که بوی دوست ندارد اگر گلست
خارست نزد آنکه بگلزار عشق شد

شاهان ملک را بغلامی همی خرد
آزاده یی که بنده احرار عشق شد

هر روز روی دوست ببیند چو آفتاب
چشم دلی که روشن از انوار عشق شد

از عشق نام لیلی و مجنون بماند سیف
خرم دلی که مخزن اسرار عشق شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.