۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۵

نام تو گر بر زبان رانم زبانم خوش شود
چون زبان از تو سخن گوید دهانم خوش شود

گر لبم بر لب نهی چون کوزه ای شیرین چو جان
در تن همچو سبو آب روانم خوش شود

ای طبیب عاشق از دارالشفای وصل خود
شربتی بفرست تا بیمار جانم خوش شود

همچو سگ از خوان تو گر نان خورم نبود عجب
مغز اگر همچون عسل در استخوانم خوش شود

زآتش عشق تو همچون چوب می سوزم ولیک
چون بخار عود از آن آتش دخانم خوش شود

چون دلم بیمار تو شد بهر صحت بعد ازین
همچو عیسی این نفس بر هر که رانم خوش شود

از شراب وصلت ار یکدم بکام من رسد
هرکرا آب دهان خود چشانم خوش شود

(این) چنین شوری که دارم از سماع نام تو
وقت در کوی تو از بانگ سگانم خوش شود

گر ز دست خویش باشد ره روی را درد سر
خاک پای تو اگر بروی فشانم خوش شود

عیش من رونق پذیرد گر پسندی شعر من
گر بشیرینی رسد آن آب و نانم خوش شود

دل چو بستانیست بی برگ از زمستان فراق
در نوا آیم چو مرغ ار بوستانم خوش شود

از مهب وصل اگر بر من وزد باد ربیع
هم درختم گل کند هم گلستانم خوش شود

بی گل روی تو (گر من) بانگ می کردم چو زاغ
بعد ازین چون ناله بلبل فغانم خوش شود

چون بنام تو رسد دستم گه تحریر شعر
کلک همچون نیشکر اندر بنانم خوش شود

سیف فرغانی همی گوید بلطف از حضرتت
گر بیابم یک نظر هر دو جهانم خوش شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.