۲۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۳

نگارا با رخ خوبت نه من تنها هوس دارم
برای شکری چون تو چو خود چندین مگس دارم

سعادت درد عشق تو بصاحب دولتان بخشد
مرا آن بخت خود نبود ولیکن این هوس دارم

بهای گوهر وصلت نباشد پادشاهانرا
مرا آن کی شود حاصل که جانی دست رس دارم

نظر کردم بهر کویی سگی چندین کسان دارد
بنزد آنکه کس باشد سگم گر جز تو کس دارم

ببوسه وعده یی کردی برآمد سالها تا من
ببوی آن شکرجانی چو طوطی در قفس دارم

میان وصل و هجر امروز چون صبحست حال من
ز پیشم شب چه می بینی که خورشیدی ز پس دارم

عجب نبود گر از شعرم بمردم در فتد شوری
دلم با عشق تو گرمست و سوزی در نفس دارم

ز عشقت خاک اران را بآب چشم تر کردم
من مسکین ندانستم که در دیده ارس دارم

بذکر سیف فرغانی سخن را گر بیالایم
سزد تا مستمع داند که من در آب خس دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.