۲۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۸

مرغ دلم صید کرد غمزه چون تیر او
لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او

باز سپیدست حسن طعمه او مرغ دل
شیر سیاهست عشق با همه نخجیر او

عشق نماز دلست مسجد او کوی دوست
ترک دو عالم شناس اول تکبیر او

هست وضوش آب چشم روز جوانیش وقت
فوت شود وصل دوست از تو بتأخیر او

عشق چو صبحست دید روی چو خورشید دوست
بر دل هرکس که تافت نور تباشیر او

خمر الهیست عشق ساقی او دست فضل
بی خبری از دو کون مبداء تأثیر او

عشق چو آورد حکم از بر سلطان حسن
در تو عملها کند حزن بتقریر او

عشق جوان نو رسید تا چو خرابات شد
خانقه دل که بود عقل کهن پیر او

درکش ازین سلسله پای دل خویش ازآنک
حلقه اول بلاست بر سر زنجیر او

مرغ دل عاشقست آنکه چو قصدش کنی
زخم خوری چون هدف از پر بی تیر او

گر تو ندانی که چیست این همه نظم بدیع
دوست بحسن آیتیست وین همه تفسیر او

ورنه تو بیدار دل حال چو من خفته را
خواب پریشان شمار وین همه تعبیر او

زمزمه شعر سیف نغمه داودیست
نفخه صور دلست صوت مزامیر او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.