۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹ - تبارک الله ازین بخت و زندگانی من

تبارک الله ازین بخت و زندگانی من
که تا بمیرم زندان بود مرا خانه

اگر شنیدمی از دیگران حکایت خود
همه دروغ نمودی مرا چو افسانه

چو من مهندس دیدی که کردی از سمجی
بخاری و طنبی مستراح و کاشانه

ضعیف چشمم بی آفتاب چون خفاش
همی بسوزم بی شمع همچو پروانه

چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز انده آن
که موی دیدم شاخ سپید در شانه

ازین زمانه من از غبن پشت دست گزم
که بست پایم صد ره به دام بی دانه

چو شیر خایم دندان ز درد و روزی بود
که بود بر من دندان شیر دندانه

زمانه گر نکشد محنت مرا گیتی
که نه سپهر به پهلو فرو برد خانه

چو شادیم ز درمسنگ داده بود فلک
روا بود که کنون غم دهد به پیمانه

من از که دارم امروز امید مهر و وفا
که دوست دشمن گشته ست و خویش بیگانه

از آن عقیم شد این طبع نیک ره به ثنا
که هست مکرمت هر که بینم افسانه

درست و راست چو دیوانگان بر آن گویم
که در تو گیرم ازین روزگار دیوانه

تو خویشتن را مسعود سعد رنجه مدار
اگر نخواهی محنت مباش فرزانه

نکو نگفتی و هرگز نکو نداند گفت
رمیده دیوی ماند میان ویرانه

اگر چه کار به دولت مخنثان دارند
غلام مردان باش و بگوی مردانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸ - ضرورت
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰ - درخواست حضور یکی از دوستان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.