هوش مصنوعی: این شعر از عشق و غربت سخن می‌گوید، با توصیف حال دلِ عاشقِ غریب و دردهایش. شاعر از زلف یار و غم غربت یاد می‌کند و از شاه غریبان طلب لطف می‌نماید.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌های شعری ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۴۱

من بکویت عاشق زار و دل غمگین غریب
چون زید بیچاره عاشق؟ چون کند مسکین غریب؟

پرسش حال غریبان رسم و آیینست، لیک
هست در شهر شما این رسم و این آیین غریب

در خم زلف کجت دلها غریب افتاده اند
زلف تو شام غریبانست و ما چندین غریب

وقت دشنامم بشکر خنده لب بگشا، که هست
در میان تلخ گفتن خنده شیرین غریب

سر ز بالین غریبی بر ندارد تا بحشر
گر طبیبی چون تو یابد بر سر بالین غریب

بسکه باشد شاد هر کس با رفیقان در وطن
رو بدیوار غم آرد خسته غمگین غریب

بر سر کویت هلالی بس غریب و بی کسست
آخر، ای شاه غریبان، لطف کن بر این غریب
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.