هوش مصنوعی:
این متن به مفاهیم فلسفی و عرفانی مانند دوگانگی دنیا و دین، محدودیتهای عقل، و حقیقت معنوی میپردازد. شاعر از ناپایداری دنیا، فریبندگی ظواهر، و اهمیت شناخت حقیقت الهی سخن میگوید. همچنین، به نقد عقل مجازی و وهمهای انسانی پرداخته و برتری عشق و معرفت راستین را برمیشمارد.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مباحث انتزاعی دارد. همچنین، برخی اشارات انتقادی و نمادین ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم یا سنگین باشد.
شمارهٔ ۱۴۰
قاعدهٔ روزگار پرورش ناسزاست
ورنه گداپیشه را دست تسلط چراست
عقل تبّرا کند از دل دنیاپرست
دل نبود گر نرفت بر روش عقل راست
دنیی و دین پیش ما هست مثال دو رعد
هر دو به هم برزدن شیوهٔ چالاک ماست
مرکب شبدیز نیست لایق هر خرسوار
در خور هر ناسزا هم به سزا ناسزاست
بر سر هر دون نهد چرخ کلاه مهی
پیرهن اهل دل زین حرکتها قباست
ای که ز عقل مجاز ساختهای مرکبی
بیهده میتازیش روز و شب از چپ و راست
شبههٔ عقل است این مطلق و تو مشتبه
وهم تو در پیش تو پیشرو و مقتداست
دنیی و عقبی به هم هر دو حجاب تو اند
باز تو و این و آن هر سه حجاب خداست
دیدهٔ خود دیده را طاقت آن نور نیست
هیچ ندیدن جز او مرتبهٔ اولیاست
معرفت او به دوست اوست که فیالجمله اوست
سرحد امکان عقل زین طرف کبریاست
چشمه اگر با محیط لاف احاطت زند
صورت دعوی محال نص تصور خطاست
معنی کثرت عیان باز نمایم به تو
چیست همین والسلام رای و قیاس شماست
شایبهٔ عیبجوی ظاهر اهل ریا
آینهٔ راستگوی باطن اهل صفاست
دوش درآمد سروش گفت نزاری بیا
جای تو این توده نیست سدرهٔ تو منتهاست
دنیی و دین نزد من جز هبل و لات نیست
پس تو اگر بعد از این بت نپرستی رواست
ورنه گداپیشه را دست تسلط چراست
عقل تبّرا کند از دل دنیاپرست
دل نبود گر نرفت بر روش عقل راست
دنیی و دین پیش ما هست مثال دو رعد
هر دو به هم برزدن شیوهٔ چالاک ماست
مرکب شبدیز نیست لایق هر خرسوار
در خور هر ناسزا هم به سزا ناسزاست
بر سر هر دون نهد چرخ کلاه مهی
پیرهن اهل دل زین حرکتها قباست
ای که ز عقل مجاز ساختهای مرکبی
بیهده میتازیش روز و شب از چپ و راست
شبههٔ عقل است این مطلق و تو مشتبه
وهم تو در پیش تو پیشرو و مقتداست
دنیی و عقبی به هم هر دو حجاب تو اند
باز تو و این و آن هر سه حجاب خداست
دیدهٔ خود دیده را طاقت آن نور نیست
هیچ ندیدن جز او مرتبهٔ اولیاست
معرفت او به دوست اوست که فیالجمله اوست
سرحد امکان عقل زین طرف کبریاست
چشمه اگر با محیط لاف احاطت زند
صورت دعوی محال نص تصور خطاست
معنی کثرت عیان باز نمایم به تو
چیست همین والسلام رای و قیاس شماست
شایبهٔ عیبجوی ظاهر اهل ریا
آینهٔ راستگوی باطن اهل صفاست
دوش درآمد سروش گفت نزاری بیا
جای تو این توده نیست سدرهٔ تو منتهاست
دنیی و دین نزد من جز هبل و لات نیست
پس تو اگر بعد از این بت نپرستی رواست
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.