۴۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷

دیر شد تا رسم قربان کیش ماست
بذل جان کارِ دلِ بی خویش ماست

چون ز دنیا بی نصیب افتاده ایم
گر همه قارون بود درویش ماست

این همه کثرت حجاب ما ز چیست
از خیال مصلحت اندیش ماست

نیش فصّاد قناعت نوشِ ما
نوش زهاد مقلد نیش ماست

ما به کفر و دین نداریم التفات
در مراتب بیش کم، کم بیش ماست

رازداری در دل ما غور کرد
آنکه هرگز سر نکرد آن ریش ماست

چون فرو شستیم از این مردار دست
گرگِ مردم خوار دنیا ، میش ماست

نور وحدت آفتاب روشن است
گر غمامی می نماید پیش ماست

هر که دارد با نزاری دوستی
گر همه بیگانه باشد خویش ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.