۳۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۴

جهان پرفتنه از جانانهٔ ماست
فلک سرمست از پیمانهٔ ماست

تپان مرغ دل اندر بر ملک را
به بوی دام کاه و دانهٔ ماست

اگرچه از همه اکوان برون است
چو هست اندر درون هم خانهٔ ماست

خردمندان نه مرد این حدیثند
در این ره عقل کل دیوانه ی ماست

اگر تو طالب گنج نهانی
بیا کین گنج در ویرانهٔ ماست

به شب خورشید اگر حاضر ندیدی
بیا بنگر که در کاشانهٔ ماست

چه خورشید آن که خواهد شمع گردون
که گوید کمترین پروانهٔ ماست

عیان مطلوب و ما محجوب هیهات
حجاب از نفس نامردانهٔ ماست

برادر کآشنای کوی او نیست
برادر نیست او بیگانهٔ ماست

نزاری نقد وقت خویش را باش
سخن های دگر افسانهٔ ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.