۲۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۵

ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل
گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل

دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند
در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل

بی رونق از دل است همه کار و بارِ من
ای خاک بر سرِ من و بر کار و بارِ دل

گفتم به اختیار که داده ست دل ز دست
دیرست تا ز دست برفت اختیارِ دل

با ما ز هر چه هستیِ ما بود هیچ نیست
ماییم و نیم جان و همین یادگارِ دل

از دل همه بلا به سرِ مبتلا رسد
زنهار با بلا منشین در جوارِ دل

تا آفتاب را نبود استقامتی
ممکن به هیچ وجه نباشد قرارِ دل

بر مرکزِ دوایرِ عشق افتاده است
از بدوِ آفرینشِ عالم مدارِ دل

زین جا نزاری از پیِ دل بر سر اوفتاد
کز سر برون نمی شودش خار خارِ دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.