۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷۳

به جز ملامتم از دل نمی شود حاصل
چه می کنم ز چنین دل که خاک بر سرِ دل

چه توبه ها که بکردم ز عشق و سود نداشت
دلِ ستیزه کشم باز می کند باطل

حریص می کنمش بر صلاح و بر تقوا
به جز به شیشه و شاهد نمی شود مایل

ملامتی ز پس است و قیامتی در پیش
دو واقعه ست یکی مشکل و دگر هایل

هنوز واقعه ی مشکلِ دگر دارم
که دل گرو بنشسته ست و یار مهر گسل

زمانه حل نکند مشکلاتِ عشقِ مرا
که جزوِ مشکلِ من مشکل است وکُل مشکل

به حلّ و عقدِ خردعشق باز نتوان داشت
حیَل چه دفع کند چون قضا شود نازل

شکیب کردنِ من خود ز دوست ممکن نیست
که عقل بر سرِ پای است و صبر مستعجل

چه بادیه ست که در باده ی ولایتِ عشق
که نه منازلش آید پدید و نه ساحل

درونِ سینه ی من عشق و بی خبر من از او
که شرم باد مرا زین حیاتِ بی حاصل

بسی به خانه ی درویش اتّفاق شده ست
که پادشاه فرود آمده ست و او غافل

به گوشِ جان دو سه نوبت شنیدم این آواز
ز ما ورایِ نهم آسمان به صد منزل

نزاریا تو چه مرغی که از دریچۀ غیب
به دامِ عشق در افتاده ای چنین مقبل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.