۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

دمید صبح، چه خسبی چو بخت من برخیز؟
بساز چنگ و برآور خروش رستاخیز

ببوی باده بر آمیز نکهت گل را
که شب بروز بر آمیخت صبح رنگ آمیز

مرا ز مستی دست قدح ستان بنماند
بدت خویش قدح را بحلق من در ریز

بجام باده فرو برسرم وگر ترسی
که غرقه گردم، زلفت بست دست آویز

محیط چرخ دخانیست، چشم ازو فکن
بسیط خاک غباریست، از سرش برخیز

نه آسمانی، با ما زمان زمان بمگرد
نه روزگاری ،با ما نفس نفس مستیز

بدست رطل گران دادیم باوّل بار
بپای مستی اگر مردی از سرم مگریز

ترا که گفت که چون روزگار هر ساعت
بلا چون ریگ بغربال چرخ بر من بیز؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.