هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از دوری از معشوق و رنج ناشی از این جدایی میگوید. او با وجود عقل، خود را معذور نمیداند اما از ستمگری جهان و محرومیت بیدلان از آرزوهایشان شکایت دارد. شاعر با تصاویری مانند گلشن وصل و آب زلال، احساس تنهایی و حسرت خود را بیان میکند و از معشوقی میگوید که به عدالت و کرم مشهور است. او از فلک نیز شکایت دارد که در حضور و غیبت معشوق، رنجهایش را افزون میکند. در نهایت، شاعر خود را در آستانه تحیّر، محصور و ناتوان میبیند و امیدوار است که با همّت بزرگی، حالش بهبود یابد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است و درک کامل آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی عاطفی دارد. همچنین، استفاده از صنایع ادبی و اصطلاحات شعر کلاسیک ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۲۱۰ - وله ایضا
جناب عالی نزدیک و من بخدمت دور
بنزد عقل همانا که نیستم معذور
و لیک رسم جهان ستمگر این بودست
که بیدلانرا دارد ز کام دل مهجور
شکفته گلبن وصل و نشسته من دلتنگ
کنار آب زلال و مرا جگر محرور
دلم ز سینه فغان می کند همی گوید
که ای خلاصۀ ایّام و پادشاه صدور
تویی که معدلتت هست خلق را شامل
تویی که عادت تو هست بر کرم مقصور
به غیبت تو ببین تا چه کرده باشد خود
فلک که با من این می کند بوقت حضور
نه جایگاه مقام و نه راه بیرون شو
بر آستان تحیّر بمانده ام محصور
چنین که حال دعا خلل پذیر شدست
مگر بهمّت صدر جهان شود مجبور
بنزد عقل همانا که نیستم معذور
و لیک رسم جهان ستمگر این بودست
که بیدلانرا دارد ز کام دل مهجور
شکفته گلبن وصل و نشسته من دلتنگ
کنار آب زلال و مرا جگر محرور
دلم ز سینه فغان می کند همی گوید
که ای خلاصۀ ایّام و پادشاه صدور
تویی که معدلتت هست خلق را شامل
تویی که عادت تو هست بر کرم مقصور
به غیبت تو ببین تا چه کرده باشد خود
فلک که با من این می کند بوقت حضور
نه جایگاه مقام و نه راه بیرون شو
بر آستان تحیّر بمانده ام محصور
چنین که حال دعا خلل پذیر شدست
مگر بهمّت صدر جهان شود مجبور
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۹ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۱ - وله ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.