۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۱ - وله ایضا

ای کاینات در نظر همّتت حقیر
دیوار آسمان ز معالیّ تو قصیر

نزهتگه خرد ز خیالت ، دماغها
بستانسرای خلد ز اندیشه ات، ضمیر

هم عقل را هدایت لفظ تو رهنمای
هم خلق را لطافت خلق تو دستگیر

ای خلق را وجود تو بایسته تر ز جان
وی در جهان بقای تو چون عقل ناگزیر

در جان من ز شوق جناب تو آتشیست
کز نسبت تفش خنکست آتش سعیر

گر آب هفت دریا ریزند بر سرش
الّا به آب دجله نگردد سکون پذیر

وین خاصیت خدای بدان داد دجله را
کوهست در جوار جناب تو جای گیر

چندان ز روزگار مرا مهلت آرزوست
کز خاک آستان تو چشمم شود قریر

انفاس پر نفایس تو منقطع مباد
ای همچو آفتاب در ایّام بی نظیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۰ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۲ - وله ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.