۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۴ - این قطعه در مدح صاحب عمیدالدّین پارسی گوید

ای قاصر از ستایش تو هر عبارتی
آصف نکرد چون تو برونق وزارتی

از مدحت تو روی هنر را طراوتی
وز جود تو ریاض کرم را نضارتی

برده ز رای روشن و از کلک تیره ات
برجیس دانشی و عطارد مهارتی

کرده ز سّم مرکب تو روشنان چرخ
هر یک ز بهر نور خودش استعارتی

امضاء هیچ حکم نبیند قضا صواب
تا از ضمیر تو نکند استشارتی

در عهد دولت تو شیاطین جنّ و انس
کردند از دماغ برون هر شطارتی

از نسبت غزارت دریای فضل تو
بحر محیط را نبود بس غزارتی

از خاک پایت ار بمثل سرمه در کشد
نرگس شود هراینه صاحب بصارتی

صد ره بداده بودی، ار زانکه نیستی
در چشم همّت تو جهانرا حقارتی

کلکت زبان گشاده و بسته میان چراست
گر نه همی ز غیب گذارد سفارتی؟

دست چنار خود کمر کوه بشکند
گر یابد از بنان تو اندک اشارتی

در معرض لقای تو جان بذل می کنم
زین سودمند تر نشنیدم تجارتی

بی لطف تو حیات ز من منقطع شدست
زانم کند خیال تو گه گه زیارتی

از رشح طبع عالی وزعکس خاطرت
در چشم من تری بد و در دل حرارتی

بی شحنۀ وصال تو در کوی صبر من
غوغائیان شوق بر آورده غارتی

تا شوق دست بوس ترا شرح دادمی
ای کاش دست دادی باری عبارتی

نه پایۀ منست ولیکن همی کنم
بر اعتماد لطف تو زین سان جسارتی

در اصفهان به دولت عدل تو می کنند
در هر محّلتی کهن از نو عمارتی

نی در دل کسی بجز از شمع حرقتی
نی در دهان کس بجز از می مرارتی

اینست و بس مراد دل و جان همگنان
کآرد کسی ز موکب میمون بشارتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۳ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۵ - وله ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.