۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

دل در حریم وصل تو، پا را نگه نداشت
داغم ازین سپند که جا را نگه نداشت

روشن نشد چراغ دل و دیده اش چو شمع
هر سر که زیر تیغ تو پا را نگه نداشت

پنهان نگشت در دل صد چاک، راز عشق
این خانهٔ شکسته، هوا را نگه نداشت

دریوزهٔ نگاهی از آن شاه داشتم
بگذشت سرگران و گدا را نگه نداشت

لب تشنه تر ز غیرت عشقم به خون اشک
در دیده خاک آن کف پا را، نگه نداشت

فرسود از اشتیاق سگت استخوان من
افسوس ازو،که حق وفا را نگه نداشت

کلکت نشد خموش حزین ، در بهار و دی
این عندلیب مست، نوا را نگه نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.