۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۳

سر رشته صبری که ز دل رفت و نهان شد
ما را رگ جان گشت و تو را موی میان شد

اورنگ نشین بوده ام اقلیم بقا را
این جسم فرومایه مرا دشمن جان شد

در شام غریبی مطلب لقمه بی رنج
موسی چو برون از وطن افتاد شبان شد

مشکل به شط باده شود زاهد سگ، پاک
بیجا دو سه جامی می پاکیزه، زیان شد

گفتی سخن از هجر و گشودی لب زخمم
رفتی ز نظر، خون دل از دیده روان شد

گفتم شکنم توبه، خزان آمد و گل رفت
رفتم که به می روزه گشایم، رمضان شد

با طبع کهن چیست حزین ، این همه شوخی؟
در عشق عجب نیست، اگر پیر جوان شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.