۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۱

بی پا و سر ز قدر و شرف کام می برد
پیر مغان مرا به ادب نام می برد

جمشید را نگشته میسر ز جام خویش
کیفیتی، که خون دل آشام می برد

مشت غبار ما ندهد گر فلک به باد
از ما به کوی یار، که پیغام می برد؟

با مهر و ذرّه پرتو فیض ازل یکی ست
هر کس به قدر همّت خود کام می برد

یک قرص بیش در کف چرخ لئیم نیست
گر صبح می نهد به میان، شام می برد

دل را فکنده عشق به میدان امتحان
گوی از میانه، زلف دلارام می برد

تف باد بر دو رنگی دهر دنی حزین
کامی که داده است به ناکام می برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.