۱۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۳

دل بی جهت شکایتی از روزگار کرد
هر کار کرد، یار فراموشکار کرد

از وعدهٔ وصال، غم از دل نمی رود
نتوان به بوی باده علاج خمار کرد

گل گل شکفت داغ تو از دامن دلم
این دشت برق تاخته آخر بهار کرد

می کرد کاش چارهٔ بی تابی مرا
مشّاطه ای که زلف تو را تابدار کرد

از دل نمی رود به وصال ابد برون
خونی که در دلم ستم انتظار کرد

با بی قراری دل عاشق چه می کند؟
حسنی که آب آینه را موج دار کرد

در دیده بس که برق نگاه تو گرم بود
اشک مرا به دامن مژگان شرار کرد

یاد تو بس که می گذرد گرم از دلم
چون برگ لاله سینهٔ من داغدار کرد

هرگز خدنگ چرخ ز صیدی خطا نشد
این حلقهٔ کمان چقدرها شکار کرد

موج تبسّم خوش آن غنچه لب حزین
داغ دل مرا گل صبح بهار کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.