۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۸

شامی که مست صبح امیدش نمی کنند
بخت سیاه ماست، سفیدش نمی کنند

صیدی نمی کشند بتان در کمند عشق
تا سایه پرور گُل و بیدش نمی کنند

معجز نگر که کشتهٔ شمشیر عشق را
صد غمزه می زنند و شهیدش نمی کنند

نازم به رسم دیر که دربند غیر را
صد خرقه گر دریده مریدش نمی کنند

هر بسته دل که سینه به برق فنا نداد
حاصل نصیب کِشتِ امیدش نمی کنند

غمگین نمی رود کسی از خاک میکده
تا هم پیالهٔ مهِ عیدش نمی کنند

شرح غم من است حزین در حریم دوست
افسانه ای که گفت و شنیدش نمی کنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.