۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۳

نبود عجب که دیده به دیدار می رسد
فیض چمن، به رخنه دیوار می رسد

گردد قبول عذرگریبان پاره ام
دستم اگر به دامن دلدار می رسد

عیبم مکن که حوصله سوز است مستیم
پیمانه نگاه تو، سرشار می رسد

آزادگی گزین که ازین دشت پر فریب
گر می رسد به جای، سبکبار می رسد

دلتنگی از فغان من ای غنچه لب چرا؟
یک ناله هم به مرغ گرفتار می رسد

دارد امیدوار مرا بخت سبز خویش
آخر به وصل آینه، زنگار می رسد

هرگز ندیده است ز دشمن کسی، حزین
آنها که بر من از ستم یار میرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.