هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از حزین لاهیجی، با بهکارگیری تصاویر زیبا و استعارههای غنی، به موضوعاتی مانند عشق، وفا، راز و نیاز، وحدت وجود، و انتظار برای رهایی از بندهای دنیوی میپردازد. شاعر با زبانی شیوا از جستوجوی معشوق، رهایی از تزویر و ریا، و رسیدن به حقیقت سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عرفانی و پیچیده است که درک آنها به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی نیاز دارد. همچنین، برخی از استعارهها و مفاهیم ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۴۲۷
بود آیا که ره مهر و وفا بگشایند؟
در فیضی به دل، از مصر لقا بگشایند
ای خوش آن وقت که در دامن شب های دراز
شب نشینان گره از زلف دوتا بگشایند
دیدن حسن دل افروز تو را دیده کم است
دل به روی تو جدا، دیده جدا بگشایند
صرف شیرازهٔ اوراق پر و بال شود
گر اسیران تو را بند ز پا بگشایند
کفر و دین را ز میان نقش دویی برخیزد
گر نقاب از رخ آن ماه لقا بگشایند
لب گشا خود به ثنا ور نه سخن پردازان
نتوانند زبان را به سزا بگشایند
راز مستان تو از پرده نیفتد بیرون
لب چو پیمانهٔ پر، کی به صدا بگشایند؟
حلقه بیهوده مزن بر در دل، ای خودبین
در دل را مگر از بهر خدا بگشایند
رهروان گر سخن از دوری این راه کنند
جوی خون از جگر آبله ها بگشایند
می کساد آمده، محراب نشینان، ترسم
در دکّانچهٔ تزویر و ریا بگشایند
توتیا شد به ره خوش نگهان پیکر ما
بود آیا نظر لطف و عطا بگشایند؟
کعبه در میکده از مغ بچگان گر طلبی
بر رخ دل درِ این دورنما بگشایند
سرّ رازی که بُد از صومعه داران محجوب
در ته میکده مستان به ملا بگشایند
فیض همّت طلب از صحبت بی پا و سران
غنچه خسبان گره از کار صبا بگشایند
هرکجا ساز کنی زمزمهٔ عشق حزین
همه نازک بدنان بند قبا بگشایند
در فیضی به دل، از مصر لقا بگشایند
ای خوش آن وقت که در دامن شب های دراز
شب نشینان گره از زلف دوتا بگشایند
دیدن حسن دل افروز تو را دیده کم است
دل به روی تو جدا، دیده جدا بگشایند
صرف شیرازهٔ اوراق پر و بال شود
گر اسیران تو را بند ز پا بگشایند
کفر و دین را ز میان نقش دویی برخیزد
گر نقاب از رخ آن ماه لقا بگشایند
لب گشا خود به ثنا ور نه سخن پردازان
نتوانند زبان را به سزا بگشایند
راز مستان تو از پرده نیفتد بیرون
لب چو پیمانهٔ پر، کی به صدا بگشایند؟
حلقه بیهوده مزن بر در دل، ای خودبین
در دل را مگر از بهر خدا بگشایند
رهروان گر سخن از دوری این راه کنند
جوی خون از جگر آبله ها بگشایند
می کساد آمده، محراب نشینان، ترسم
در دکّانچهٔ تزویر و ریا بگشایند
توتیا شد به ره خوش نگهان پیکر ما
بود آیا نظر لطف و عطا بگشایند؟
کعبه در میکده از مغ بچگان گر طلبی
بر رخ دل درِ این دورنما بگشایند
سرّ رازی که بُد از صومعه داران محجوب
در ته میکده مستان به ملا بگشایند
فیض همّت طلب از صحبت بی پا و سران
غنچه خسبان گره از کار صبا بگشایند
هرکجا ساز کنی زمزمهٔ عشق حزین
همه نازک بدنان بند قبا بگشایند
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.