۱۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۶

چون شمع ز خود گرم شتابم به دمی چند
از قافلهٔ اشک فراتر قدمی چند

حیف است تن و جان شود از وصل حجابت
تا کی به میان فاصله بینی عدمی چند؟

غم می دهد از هر طرفی عرض، سپاهی
کو پرچم آهی که طرازم علمی چند؟

تا وادی شیبم ز کجا سر به در آرد
طی کرده ام از کوچهٔ تن، پیچ و خمی چند

ناموس مسلمانیم ای یأس نگهدار
بر طاق دلم چیده تمنّا، صنمی چند

نو کیسه گمان کرده همانا مژه ما را
کز پارهٔ دل ریخت به دامان درمی چند

نوک قلمم کند شد از موی شکافی
بس شانه زدم زلف پریشان رقمی چند

در وادی گفتار، ز ما پیشتری نیست
این راه سپردیم به پای قلمی چند

محروم حزین ، از در دل کس نتوان کرد
در دامن دریوزه کنان ریز غمی چند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.