۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۲

کرده عشق شعله خو ب بشه درجانم چو شمع
از زبان آتشین خودگدازانم چو شمع

آستین نبود حریف دیده خونبار من
کز تف دل آتش آلود است مژگانم چو شمع

نیست غیر از تیغ، محرابی، سر تسلیم را
می خورم صد زخم جانفرسا و خندانم چو شمع

دارم از چشم تر خود منت ابر بهار
اشک گرمی می کند مژگان به دامانم چو شمع

همچو من بخت سیه را کس نمی پوشد حزین
با وجود تیره روزی ها فروزانم چو شمع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.