۱۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۹

دو جهان است درکنار خودم
خود خزان خود و بهار خودم

مایه ور تر، کنارم از دریاست
خجل از چشم اشکبار خودم

گاهگاهی دلم به خود سوزد
شمع آدینهٔ مزار خودم

بسمل افتاده ام ولیکن نیست
خبر از نازنین سوار خودم

نشئهٔ عمر، یک صبوحی بود
روزگاریست در خمار خودم

در اسیریست سرفرازی من
سخت در قید اعتبار خودم

صلح کل کرده ام به خلق جهان
مرد میدان کارزار خودم

نه به رندی خوشم نه با تقوا
همه درماندگی به کار خودم

رفتم از خویش، آمدی چون تو
چشم در راه انتظار خودم

مهره دل در آتش است سپند
گرم جانبازی قمار خودم

به ز صد نقش دلکش است حزین
رقم کلک مشکبار خودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.