۱۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۷

کام دلی به عالم ناپایدار کو؟
گیرم که زِه کنیم کمان را شکار کو؟

سودای عشق دست و دل از کار برده است
دستی که واکند گره از زلف یار کو

مست گذاره است درین بزم هر که هست
در دور چشم سرخوش ساقی خمار کو؟

ساقی کف زمانه پر است از عطای تو
ای ابر فیض، قسمت این خاکسار کو؟

عالم تمام مظهر آن حسن مطلق است
آیینه است عالمی، آیینه دار کو؟

از خواری جهان رخ اقبال تازه دار
بنگر ثبات رنگ گل اعتبار کو؟

یک نغمه‎ای که از دل عشاق غم برد
در پردهٔ مخالف لیل و نهار کو؟

یک گرم رو که شعله برین خار و خس زند
از دودمان عشق درین رهگذار کو؟

این بیستون هزار چو فرهاد دیده است
افتاده کار بر سر هم، مرد کار کو؟

یک سرگذشته ای ز خراباتیان عشق
تا پا زند به دولت ناپایدار کو؟

دریای عشق، چون نفس از دل کشد حزین
موجی که خوبش را نزند برکنارکو؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.