۳۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰

ز قدرت سرو بستان آفریدند
ز رویت ماه تابان آفریدند

ز حسن روی تو تابی عیان شد
از آن خورشید رخشان آفریدند

تو را سلطانی کَونین دادن
پس آن گه تخت سلطان آفریدند

از آن سرچشمه ی نوش حیاتت
به گیتی آب حیوان آفریدند

ز چشم فتنه جوی دل فریبت
هزاران چشم فتّان آفریدند

لب و دندان او را تا بدیدند
در و یاقوت و مرجان آفریدند

ز خطّ عارض و نور جیبش
بت و شمع و شبستان آفریدند

نبد مردی و میدانی جهان را
که او را مرد میدان آفریدند

که تا از زلف او زنّار بندند
بسی کس را پریشان آفریدند

چو عکس و زلف رخسارش نمودند
به گیتی کفر و ایمان آفریدند

برای سجده بردن پیش رویت
جهانی را مسلمان آفریدند

مر آن را وعده ی دیدار دادند
مر این را بهر نیران آفریدند

یکی را بهر طاعت خلق کردند
یکی را بهر عصیان آفریدند

یکی از بهر مالک گشت موجود
دگر از بهر رضوان آفریدند

به صحرایی جهان را برگذشتند
تماشا را گلستان آفریدند

چو عزم جویبار دهر کردند
در او سرو خرامان آفریدند

گذر کردند بر صحرای امکان
دو عالم را ز امکان آفریدند

به ظاهر ملک جسم آباد کردند
به باطن عالم جان آفریدند

که تا باشد نموداری ز علمش
جهان را از پی آن آفریدند

چو حسن خویشتن را جلوه دادند
جهانی پر ز خوبان آفریدند

بر افکندند چون پرده ز رخسار
برای جلوه انسان آفریدند

ز اشک عاشقان او به گیتی
درو دریای عمان آفریدند

دلم را در خم زلفش بدیدند
از آنجا کوی و چوگان آفریدند

برای عاشقان از هجر وصلش
هزاران درد و درمان آفریدند

دلیل خویشتن هم خویش بودند
بدان منکر که برهان آفریدند

چو خود خوردند باده، مغربی را
چرا سرمست و حیران آفریدند؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.