۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

مگر قدم بره عشق هشتن آسان است
سر سران جهان ریگ این بیابان است

تمتعی که بود تشنه زار آب فرات
مرا ز خنجر قاتل هزار چندان است

در بهشت گشودند یا کلاله تو
که هر طرف نگری سربسر گلستان است

طبیب درد مرا تازه کن ز قوت عشق
گرت بضعف دل خسته میل درمانست

هزار بار گرم بشکنی قنینه دل
من آنکه با تو نخواهم شکست پیمانست

صبا بطره جانان ز من نهفته بگو
تو جمع باش که احوال دل پریشانست

بحسرت تو بپایان رسید عمر دراز
هنوز بادیه هجر را نه پایان است

حدیث سایه ابر است و خوب روز هجیر
تمتعی که مرا از وصال جانان است

مرا که دیده بزلف و رخ تو نیست چه سود
که کوه و دشت سراسر گلست و ریحانست

خیال چشم تو گر مستی آورد چه عجب
که هرچه سحر بگویند از او در امکانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.