۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶

یاد موی توام از دیده بدر می نرود
خط محویست که از روی قمر می نرود

آنکه گوید بسر آرم هوس زلف دراز
ما هم این تجربه کردیم بسر می نرود

صدق پیش آر که دایم نرود عشوه بکار
اگر این بار رود بار دگر می نرود

منعم از گریه مفرمای ز دنباله دل
داغ مرگ پسر از چشم پدر می نرود

طعن مردم ز من و زلف تو در دست رقیب
میرم اینداغ هنوزم ز جگر می نرود

سر هر راه که گیرم ز پی شکوه بعمد
ره بگرداند و زینرا هگذر می نرود

خونبهائی ز لبت ده بشهیدان باری
اینهمه خون قتیلان بهدر می نرود

عشق را می نرود آب بیک چو با عقل
مثل است این بزمین میخ دو سر می نرود

دیده میدوزم و تیر تو ز دل درگذر است
چکنم کار ز پیشم به سپر می نرود

شانه کوته کن از آنزلف که خونشد دل من
هرگز ایندست درازی ز نظر می نرود

دل عشاق بدست آر که از جور رقیب
خون دل نیست که از دیده ببر می نرود

نکسلد دست دل خسته ز موی کمرت
کوه اگر میرود از جای دگر می نرود

بس نه من خواجه حدیث لب او میگویم
موضعی نیست که این بار شکر می نرود

واعظان گویدم از مهر علی دل بردار
در من این عیب قدیمست بدر می نرود

نیرّا همت از او جو که کرم دارانرا
هیچ خواهنده تهیدست ز در می نرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.