۲۰۳ بار خوانده شده

بخش ۲۰

جلایر می شود مشعوف چندان
که ناید در حساب و حد امکان

شرفیاب حضور باهرالنور
چو حاصل می شود وقتی است مسرور

شود چون بعد از آن محروم خدمت
به بیند بی نهایت رنج و محنت

خوشا آنان که هر صبح و مسایند
به روی شاه دیده می گشایند

فراق خدمت شه هست مشکل
از آن محرومیش پر خون شود دل

به غم خانه نشیند در به بندد
بگرید از غم و آنی نخندد.

اگر دامن کنندش پر ز گوهر
چو دور از شاه شد خاکش بود سر

فروشد خدمت مولا به عالم
حقیقت او دواب است شکل آدم

چو قوت روح الطاف شهان است
نداند هر که حیوان بی گمان است

مرخص گر کنی شاه زمانه
که بی حاجب به بوسد آستانه

اگر فرمان دهی عرضی نماید
وگر نه گوش باشد تا در آید

برش به تر بود از گنج و مالی
که بی رنج آیدش در دست حالی

حضور شاه به ازنان و آب است
هر آن کس این نداند او دواب است

ز روی لطف گاهی سیب و ناری
چو انعامش دهی در خاطر آری

شود آن قوت روح و قالب او
دعا گوی تو هست و طالب او

اگر چه حکم فرمودی ملایر
زهر بارخانه ای سهم جلایر

رساند بی تغافل از کم و بیش
کزین بابت نباشد در دلش ریش

چرا که او غریب این دیارست
ثنا گستر به ذات شهریارست

ندانستم چرا کرد او فراموش
مگر نشنید حکم شاه از گوش؟

که حکم شه چو در شاهوارست
گرانمایه است و زیب گوشوارست

نباید امر و نهیش را فراموش
کند هر کس که باشد در سرش هوش

ولی عهد شهنشاه جهان دار
که شه عباس آمد اول بار،

چو بود او لایق اکلیل و تختش
خداوندا تو یاری ده به بختش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۹
گوهر بعدی:بخش ۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.