۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰

نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت
برهمن از شوق او محراب در بت خانه ساخت

مستی چشم تو را نازم که در دوران او
سبحه را زاهد به می گل کرد و زان پیمانه ساخت

رخنه در آهن فتد از سایه ی مژگان تو
یک نفس آیینه را هم می تواند شانه ساخت

دانه ی بسیار در کارست بهر صید خلق
حق به دست زاهد از آن سبحه را صد دانه ساخت

تا به کی باشم طفیل جغد در ویرانه ها
من که از سنگ حوادث می توانم خانه ساخت

یک نفس هشیار بودن عمر ضایع کردنست
گر نداری باده باید خویش را دیوانه ساخت

فارغ از دریوزه ی می خانه ها گردیده ام
کار عقل و هوش را آن نرگس مستانه ساخت

تا شود روشن که مسکین کشته ی بیداد کیست
گنبد از فانوس باید بر سر پروانه ساخت

آن نگاه آشنا سرمشق فکرم شد، کلیم
آشنایم با هزاران معنی بیگانه ساخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.