۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱

آن سرو روان تا به گلستان گذری داشت
پروانه صفت گل هوس بال و پری داشت

دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی
کاین حلقه ی ماتم زدگان نوحه گری داشت

گامی به غلط هم سوی مقصود نرفتیم
گویی ره آوارگیم راهبری داشت

پیوسته چو آیینه طفیلی نگاهم
او سوی من افکند و نظر با دگری داشت

تا شد مژه بی اشک فتاد از نظر من
اکنون چه کنم رشته که گاهی گهری داشت

بی آب درین بادیه یک گام نرفتیم
هر نقش قدم در ره او چشم تری داشت

آشفتگی زلف تو ربط از سخنم برد
زین بیشتر این رشته ی شوریده سری داشت

پروانه کسی در قفس این شمع نکردست
در پای تو افشاند اگر بال و پری داشت

منگر به کلیم از سرخواری که درین باغ
این خار بن سوخته هم برگ و بری داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.