۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰

دل که چون نرگس مستت بشراب افتادست
دفتر معرفت ماست در آب افتادست

ما زآغاز و زانجام جهان بیخبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتادست

غمزه ات کار دلم ساخت بیک چشم زدن
دامنی تا زدی آتش بکباب افتادست

شکر چشم تو کند محتسب شهر کزو
هر کجا میکده ای هست خراب افتادست

شیشه از باده برنگیست که می پنداری
دختر رز را آتش بنقاب افتادست

از حریفان قمار تو نماندست کسی
کار سر باختن اکنون بحباب افتادست

بر رخ ساقی گلرنگ پریشانی زلف
عکس موجیست که بر روی شراب افتادست

دفتر حسن بهارست که در عهد تو شست
برگ گل نیست که از باد در آب افتادست

چشمه ساری شده است از نگه شادابش
چشم گریان کلیم ار بسراب افتادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.