۱۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳

روشنی در خانه معمور نیست
نیست یک ویرانه کان پر نور نیست

بسکه در بزم نشاط ما گریست
قطره ای خون در رگ طنبور نیست

دل ز مهر گلرخان پرداختیم
در بپشت خاطر ما حور نیست

عمرها پروانه او بوده ایم
در چراغ آشنائی نور نیست

تا تو باشی رو بخورشید آورد؟
اینقدر هم چشم روشن کور نیست

بسکه دیگرگون شد احوال جهان
فکر می در خاطر مخمور نیست

در نظر دارم لبی را روز و شب
چون توانم گفت چشمم شور نیست

می کنم قطع امید از تیغ تو
زخم اگر در تازگی ناسور نیست

پرده بر زخمم چه می پوشی کلیم
شمع در فانوس هم مستور نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.