۱۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۴

می آشام غمت پیمانه و ساغر نمی دارد
بجز تبخاله بر لب ساغر دیگر نمی دارد

ندانم از خدا برگشته مژگانت چه می خواهد
که سر از سجده محراب ابرو بر نمی دارد

تو بی پروا درون دل، ولی از حال او غافل
که آتش آگهی از سوزش مجمر نمی دارد

کنم از هر نگاهت مستی دیگر چه بزمست این
کسی صد رنگ می ای شوخ در ساغر نمی دارد

چو نقش پا ندارد بستم بالین بکنج غم
که از سر در گریبانی تن ما سر نمی دارد

متاع صبر و آرام از دلم جستی، عجب از تو
نمی دانی که گلخن غیر خاکستر نمی دارد

سرت گردم مگردان اینچنین یکباره محرومم
که دارد سایه ای سر و سهی گر بر نمی دارد

من بیکس هلاک گرمی داغ جنون گردم
که تا شد پاسبانم چشم، از من بر نمی دارد

کلیم از شعر رنگین نیست بیت ساده می گوید
عروس تنگدستان بیش ازین زیور نمی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.