۱۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۲

گر کرم در طبع نبود باده اش پیدا کند
شیشه می ترک سر از همت صهبا کند

سوزن عیسی همی باید که بخت سختگیر
در ره شوقت مرا خاری برون از پا کند

دست ما را می تواند انقلاب روزگار
از گریبان آورد در گردن مینا کند

گوهر قدر عزیزان را سپهر بی تمیز
توتیا سازد ولی در چشم نابینا کند

آنچه اول غرق گردد کشتی امید ماست
گر سراب ناامیدی را فلک دریا کند

همچو شمع آتش زبانم لیک وقت عرضحال
می نشینم منتظر تا گریه راهی وا کند

نزد مستان کشتی می را هنر بی لنگریست
در کف دریاکشان عیبست اگر مأوا کند

بیش ازین نبود که سرکوبی بهم خواهد رسید
بخت دست قدرت ما را اگر بالا کند

گر دلم تنگست چون دستم ازین شادم کلیم
فکر دنیا ره نمی یابد که در وی جا کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.