۱۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۵

سفر نیکوست اما نه زکوی دلستان رفتن
بسان شمع هم در بزم باید از میان رفتن

نقاب غنچه بگشاده، می و معشوق آماده
عجب گر زنده رود اکنون تواند زاصفهان رفتن

زجوش گل نگنجید آشیان من، زهی طالع
که در فصل چنین می بایدم از گلستان رفتن

نه تاراج خزانی بود و نه آسیب خار اینجا
بجز آوارگی باعث چه بود از آشیان رفتن

دل و جان، صبر و طاقت جمله می مانند و می باید
ره خونخوار هجران ترا با کاروان رفتن

تو خود رفتی کلیم، اما گران مژگان برگشته
ترا تکلیف برگشتن کند، کی می توان رفتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.